معنی عالم روحانی

لغت نامه دهخدا

عالم روحانی

عالم روحانی. [ل َ م ِ] (ترکیب وصفی، اِمرکب) عالم اشباح برزخی. (شرح حکمه الاشراق ص 243).


روحانی

روحانی. [نی ی] (ع ص نسبی) منسوب به روح یعنی آنچه از مقوله ٔ روح و جان باشد، جایی که میگویند این چیز روحانی است بضم و فتح هر دو خوانده اند، و در لفظ روح بفتح یا ضم راء در حالت نسبت، الف و نون می افزایند. (از غیاث). منسوب به روح. (از المنجد) (ناظم الاطباء):
آن پیکر روحانی بنمای به خاقانی
تا دیده ٔ نورانی بر پیکرت افشانم.
خاقانی.
چرخ اطلس سزدش جامه ٔ عیدی که در او
نقش روحانی بر آستر آمیخته اند.
خاقانی.
رواق چرخ همه پر صدای روحانی است
در آن صدا همه صیت وزیر عرش جناب.
خاقانی.
پیکری چون خیال روحانی
تازه رویی گشاده پیشانی.
نظامی.
دگرباره چو شیرین دیده برکرد
در آن تمثال روحانی نظر کرد.
نظامی.
با تو ترسم نکند شاهد روحانی روی
کالتماس تو بجز راحت نفسانی نیست.
سعدی.
تا کی ای بوستان روحانی
گله از دست بوستانبانت.
سعدی.
- عالم روحانی، عالم عقل و نفس و صور است و آن محیط به عالم افلاک و عالم افلاک محیط به عالم ارکان است، مقابل آن عالم جسمانی است که عبارت از فلک محیط و مافیهاست از افلاک و عناصر. (از رساله ٔ اخوان الصفاج 3 ص 339 و کشاف اصطلاحات الفنون چ هند ص 1053 بنقل فرهنگ علوم عقلی تألیف سجادی ص 346). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و حکمه الاشراق ص 13 و 308 و حاشیه ٔ ص 242 و 243 شود.
|| پارسا و اهل صفا. (ناظم الاطباء). || صاحب روح و جان، و کذلک النسبه الی الملک و الجن. ج، روحانیون. (منتهی الارب). آنچه روح داشته باشد. (از اقرب الموارد). || در تداول کنونی فارسی زبانان، به عالم و فقیه و طالب علوم دینی اطلاق میشود. رجوع به روحانیان و روحانیون شود. || آدمی و پری، و گفته اند آنکه خود روح باشد نه تن مانند فرشتگان و پریان، و صاحب «صراح » گوید: روحانی فرشته و پری است و هر شی ٔ ذیروحی را نیز روحانی گویند و جمع آن روحانیون است. (ازکشاف اصطلاحات الفنون چ استانبول ج 1 ص 605).
- روحانیان، ج ِ فارسی روحانی است. (آنندراج). فرشتگان و پریان. (غیاث). بنی جان، یا جنیان برادران دیوان وپریان. ملائکه ای که موکل کواکب سبعه اند. (لغت محلی شوشتر خطی):
تو نه آنی کز کفت روحانیان شکر خورند
قدر خود بشناس و قوت از خوان و خان کس مخور.
خاقانی.
صیدگه شاه جهان را خوش چراگاه است از آنک
لخلخه ٔ روحانیان بینی در او بعرالظبا.
خاقانی.
تنیده تنش بر رصدهای دور
به روحانیان بر جسدهای نور.
نظامی (از آنندراج).
پیشکش خلعت زندانیان
محتسب و ساقی روحانیان.
نظامی.
- || کنایه از معشوقه ها و یاران و اهل صفا:
ای باد اگر به گلشن روحانیان روی
یار عزیز را برسانی دعای یار.
سعدی.
- روحانیان عشق، کسانی که عشق روحانی و افلاطونی ورزند:
بهر بخور مجلس روحانیان عشق
سازیم سینه مجمر سوزان صبحگاه.
خاقانی.
- || اوتاد و مردمان مقدس و مرتاضان. (از لغت محلی شوشتر خطی).
- روحانی روی، آنکه رویی زیبا و روحانی دارد همچون ملکوتیان:
من بودم و آن نگار روحانی روی
افکنده در آن دو زلف چوگانی گوی.
خاقانی.
- طب روحانی، معالجه ٔبیمار با کم کردن بعضی اعراض نفسانی و افزودن بعضی دیگر. (یادداشت مؤلف).
|| در اصطلاح کیمیاگران، روحانی بمعنی سیماب و جیوه است، روح نیز بهمین معنی گویند. رجوع به سیماب شود.

روحانی. [رَ] (اِخ) علی بن محمدبن سلامه روحانی مقری رحبی، مکنی به ابوالحسن. از اصحاب حدیث بود. رجوع به علی بن محمد و معجم البلدان ذیل «روحا» شود.

روحانی. [رَ نی ی] (ع ص نسبی) منسوب به روح که بمعنی نسیم و آسایش و تازگی باشد، یعنی از مقوله ٔ آسایش و نسیم است در لطافت و پاکیزگی... و جایی که گویند این چیز روحانی است بضم و فتح راء هر دو خوانده اند و در لفظ روح بفتح یا ضم راءدر حالت نسبت الف و نون می افزایند. (از غیاث). باروح و خوب و نیک و مطبوع و پسندیده. (ناظم الاطباء).
- مکان روحانی، جای پاک و پاکیزه و باصفا. (ازناظم الاطباء).
|| منسوب به رَوْحاء که نام قریه ای است. (از المنجد) (از متن اللغه). رجوع به روحاء (از قرای رحبه ٔ شام) شود.

روحانی. (اِخ) شاعری باستانی است و از او شواهدی در لغت نامه ٔ اسدی آمده، از جمله ٔ آنها این بیت است:
عزیز و قیصر و فغفور را بمان که ورت
نه شار ماند نه شیرج نه رای ماند نه رام.
(از لغت فرس چ عباس اقبال ص 156).

فرهنگ فارسی هوشیار

عالم روحانی

جهان مینوی مینو جهان جان


عالم الروحانی

(اسم) عالم روحانی

حل جدول

فارسی به عربی

عالم روحانی

سماء


عالم

جرم سماوی، عالم، مطلع


روحانی

دینی، راعی الماشیه، رجل الدین، روحی، سماوی، کاهن، مقدس

فارسی به آلمانی

عالم روحانی

Himmel (m), Himmelreich (n)

فرهنگ عمید

روحانی

آنچه مربوط به روح و روان باشد،
(صفت نسبی، اسم) دانشمند و پیشوای دینی، فقیه،
معنوی،
دینی، مذهبی،
دارای پارسایی و صفا،
مربوط به عالم ملکوت،


عالم

دنیا و آنچه در آن است، جهان، گیتی،
[مجاز] خَلق،
٣. [قدیمی] روزگار،
* عالم‌ آخرت: [مقابل ِدنیا] جهان دیگر، آن جهان،
* عالم امر: (فلسفه) عالم ملائکه، عالم ملکوت،
* عالم امکان: (فلسفه) آنچه غیر از ذات خدا است، عالمی که وجود یا عدم وجود آن ضروری نباشد، جهان ماده، عالم ظاهر،
* عالم بالا: (فلسفه) عالم علوی،
* عالم برزخ: مقام ارواح از هنگام مرگ تا قیامت،
* عالم جان: (فلسفه) عالم ارواح، دنیا، این جهان،
* عالم جبروت: (فلسفه، تصوف) عالم مجرد از صورت، ماده، و زمان،
* عالم جسمانی: جهان جسمانی، عالم طبیعت و ماده،
* عالم حس: [مقابلِ عالم غیب] ‹عالم حسی› (فلسفه) عالم شهود، عالم شهادت،
* عالم خاک:
[مجاز] دنیا،
[مجاز] جسد آدمی،
* عالم خلق: (فلسفه) موجودات عالم جسمانی، کائنات،
* عالم دیگر: = * عالم آخرت
* عالم ذر: عالم خلقت که خداوند ابنای بشر را مانند ذرات از صلب آدم ابوالبشر به‌وجود آورد،
* عالم سفلی: [مقابلِ عالم علوی] (فلسفه) عالم پایین، زمین، این جهان،
* عالم شهادت: [مقابلِ عالم غیب] عالم ظاهر و آشکار، عالم اجسام،
* عالم صغیر: [قدیمی، مجاز] جهان کوچک، انسان، جسم انسان،
* عالم علوی (امر): [مقابلِ عالم سفلی]
عالَمی که در آن مادّه وجود ندارد،
آسمان،
* عالم غیب: [مقابلِ عالم شهادت] (فلسفه) جهان دیگر، عالم آخرت،
* عالم قدس: (فلسفه) عالم الهی، عالم اسما و صفات حق،
* عالم کبیر: (فلسفه) جهان بزرگ، همۀ جهان، افلاک و هر‌چه در آن‌ها است،
* عالم کون‌وفساد: (فلسفه) دنیای فانی، عالم سفلی،
* عالم لاهوت: (فلسفه) عالم خداوندی، عالم سرمد، مرتبۀ ذات احدیت،
* عالم مثال: (فلسفه) عالمی لطیف‌تر نسبت به عالم اجسام. δ هرچه در عالم شهادت وجود دارد نظیر آن در عالم مثال موجود است،
* عالم معنی: (فلسفه)
آنچه متعلق به معنی و حقیقت باشد،
عالم ملکوت،
* عالم ملک: (فلسفه) عالم وجود، عالم اجسام، عالم شهادت،
* عالم ملکوت: (فلسفه) عالم جبروت، عالم امر،
* عالم ناسوت: (فلسفه) عالم اجسام، عالم طبیعی و مادی، دنیای فانی، این جهان،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

روحانی

ایرمان، دی نیار، مغمرد، وخشی، مینوی، کاتوزی

معادل ابجد

عالم روحانی

416

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری